یازهرا(سلام الله علیها)

سلام حضرت مادر،سلام حضرت عشق

سلام حضرت مادر،سلام حضرت عشق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

هنوز عشق برپاست!!

چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۴۳ ب.ظ

عشق

مثل همیشه چند ساعتی زودتر از قرارمان آماده می شوم، حس عجیبی دارم ....

بالاخره بعد از دقایقی پیاده روی به قرارگاهمان می رسم،چشم بر هم زدنی لحظه ها می روند و به لحظه ی دیدار نزدیک تر می شویم...

صدای تپش های قلبم را میتوان شنید ، دیگر تحمل ندارم هر که رُخَم را میبیند تا ته دلم را می خواند....(رنگ رخسار خبر می دهد از سر درون)

چشم هایم را به دور دست میدوزم ،تا شاید تو را بیابم....دیدَمَت...وای...تو....ذکر یاحسین تنها کلمه ای است که میتوانم بر لب جاری کنم ،مرواریدهایی روی گونه هایم میغلتند،آنها هم مثل من بیتابند....

جمعیت اجازه نمی دهد خودم را به تو برسانم ،همان حسی که من به تو دارم ،همه به تو دارند....

تو را در دستانشان می بینم ،وای ....برادَرانت اجازه فرصت برای طواف به دور ضریح را نمی دهند و یا شاید دلِ تو جای دیگری است...

لحظه ای تامل کن..!!! اما تو را میبرند...!!!

از حرم تا حرم {1}....چه می شود تو را ....؟؟!!هر چه قدم های بلند بر میدارم به تو نمی رسم،بیشتر دلم به لرزه در می آید ...دلم را با تو میبرند....

چشم بر هم زدنی میرسیم ....تو را به دور حرم طواف میدهند...

دلم را...دوست دارم تو را در بغل بگیرم ،پس چرا..؟؟!!فرصت لمس وجودت را نمی دهند...

نکند تو مرا....نکند گناهانم مرا از تو دور می کند....

گوشه ای نشستن و زار زدن به حالم کافیست ....

تو را میبینم...خودم را جمع می کنم و به تو می رسانم ...

دستم را میگیری...و من تو را بغل می کنم ،غم های عالم به یک بغل کردنت از یادم میرود و من می مانم و تو....

تو آمدی ، مادرت نبود ،پدرت نبود اما همه ی جمعیت پدر و مادر تو شده بودند...

اسمت را نمیدانم ،مگر می شود معشوق اسم همه کسش را نداند....

دست مرا میگیری ، تو را بغل میکنم...جوانی رعنا و با 24 سال سن...ذهنم به اربا اربا میرود...جوان بود نه..؟؟!!

نگفتی ام الرصاص کجاست؟! نگفتی قتلگاه تو
..!!

دستانم را میگرند و بلندم میکنند ، مگرنمیدانند عاشق کنار معشوق خوش است؟!ازتو دورم میکنند.

همانجا دیلنگ دیلنگ موبایلم  در می آید، نکند تویی..!!

اماپدربود..جواب میدهم،پدر خبر خوشی دارد ...

 بیا خانه...معشوقت را میخواهند به خانه بیاورند..!! چی ؟! مگر میشود؟!

درست فهمیدم...تو را به خانه ما می آورند..خودت خواستی...!!

دو پا  قرض میگیرم وخودم را به خانه میرسانم ، باید خانه را بهر معشوق آمده کرد
...

قرآن ،اسپند ،گل ،جانماز ،عکس عمو، شربت و....هرچه که لازم بود...همه چیزآماده است.

همسایه وفامیل و...همه می آیند...مگرتوکیستی؟!

یادنماهنگ های عمارمی افتم.. سریع وسایل را آماده میکنم و نماهنگ مادران شما را میگذارم،نماهنگی از صابر خراسانی.. و مداحی که به شما خوش آمد میگوید:خوش اومدی پهلون....

هرکه را میبینی گونه هایش خیس خیس
است!

یکی داد میزند،اومدند...وای خدای من...توبه خونه ی ما پاگذاشتی...

خوش آمدی تمام وجود من...سلام شهید گمنام...سلام..!!

همان 10دقیقه ای که در خانه ی ما بودی،برایم کافی بود. حس عجیب با توبودن...عجب حال خوشی دارد...گل هایم را به تو تقدیم میکنم و آنگاه یکبار دیگر پلاک عمویم  را به وجود تو متبرک میکنم ،عمویم را میشناسی؟!همان که باعث شد تو به خانه ی ما بیایی...؟! شهیدمحمدرضازارعان...شناختی؟؟!!

راننده ات میگوید دیر است باید برویم..تورا در ماشین میگذارند و کم کم مرا ازتو دور میکنند...لحظه ی وداع..!عجب سخت است!به امید
 دیداری دوباره...تو میروی و من میمانم و بوی خوش خانه و خاطرات تو
...





{1}:از حرم ابراهیم بن موسی بن جعفر تا امامزاده سید صالح حسنی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۲۱
یازهرا سلام الله علیها

جشنواره عمار

شهدای غواص

شهید

شهید گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">